آرمان قند عسلآرمان قند عسل، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
باران شیرین عسلباران شیرین عسل، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

♫♫♫ آرمان آرزوهایمان ♫♫♫

آرمان و انار و هندوانه و شب یلدا 90

سلام عزیزم انارک آرمانی 30 آذر 90 از مهد به آرمان به مناسبت شب یلدا یک نقاب اناری دادن سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده آرمانی با نقاب انار و لباس هندوانه مبره به استقبال شب یلد...
30 آذر 1390

شیرینکاریهای این روزهای آرمانی

  سلام به پسر خوب خودم اواخر فروردین 88 نمیدونم آلان که داری این نوشته ها را میخونی چند سالته؟...کجایی؟....ما هنوز هستیم یا نه؟.....اصلا برات جالبه که اینها را بخونی یا نه؟....اصلا میتونی فارسی بخونی یا نه؟.....خلاصه امیدوارم که هم عمر این سایت و وبلاگ و هم عمر ما اونقدری باشه که بشه این خاطرات را بدستت رسوند. یکی از آرزوهای مامان اینکه که شما بتونی یک مهندس خوب بشی.... انشاأا.......حالا یا مهندس تو بخش هوایی یا کادر هوایی یعنی همان هواپیمایی......اما اصلا به این بخش از کار تو کشورمون نمیشه امید داشت و اصلا هم ایمن نیست و مامان آرزوهای بزرگ بزرگی تو سرش داره که بتونه شما را به او...
26 آذر 1390

تکه کلام آرمان

سلام به آرمانم آرمان شش ماهه ...نوروز 1388 مدتی است که یک تکه کلام برای خودت پیدا کردی. هر وقت خوراکی یا هدیه ای که برات خیلی دوست داشتنیه را بهت میدیم سریع میپرسی بازم داریم؟ ای هم جزء اولینهای شماست ....اولین تکه کلام .....که بیشتر در مورد خوراکیهایی است که شما خیلی خیلی دوست داری و با پرسیدن بازم داریم میخوای مطمئن بشی که اگه اون را خوردی و تموم شد بازم هست که بعدش یکی دیگه هم بخوری یا نه......؟ هر وقت این تکه کلامت را بکار میبری ما باید متوجه بشیم که شما بازم دلت میخواد که از اون خوراکی یا هدیه داشته باشی و باید یک جواب مناسب بهت بدیم.البته بعضی مواقع هم پ...
17 آذر 1390

یک روز خوب آرمان همراه با آریا جون در سرزمین عجایب

سلام به دو تا پسر خوب و دوست داشتنی آریا و آرمان   توصیف : یک روز خوب دو تا پسرها همراه با مامانها ...... پنج شنبه 10/9/90 صبح..... قرار از پیش تعیین شده توسط مامانای این دو تا فرشته کوچولوی.... مامانها همدیگر را از طریق این سایت شناختن و حالا برنامه آشنایی از نزدیک را ترتیب دادن...... آرمان و آریا از همه جا بی خبر که چیه و چه خبره و کجا میخواهیم بریم..... این مامانها بودن که ذوق آشنایی با همدیگر را داشتن و یک برنامه ریزی کردن که بچه ها هم با هم بتونند ساعاتی را بازی کنن...... مدتها بود که میخواستن برنامه بگذارند که برنامه ها جفت و جور نمیشد تا بلاخره طلسم شکسته شد..... &...
13 آذر 1390

خاطرات و عکسهای روزهای برفی 89 و 90 (توچال)

    سلام گلکم   آرمان 5 ماهه بهمن سال 87 در وبلاگ یکی از دوستان یک موضوع با عنوان جالبی را خوندم.عنوان موضوع بود صندوقچه دل که در مورد خاطرات بود.بعد از خوندن متن در اون وبلاگ یک سری زدم به تمام متنهایی که در طول این چند ماه برات نوشتم و مروری بر خاطراتی که گذشته و دیدم که آلان با خوندنشون چقدر همشون برام قشنگ هستند و امیدوارم که در سالهای بعد هم شما با خوندنشون لذت ببری.   هر کدوم از ما وقتی در مرکز اتفاقات هستیم ...متوجه اصل قضایا نیستیم و شاید خیلی ساده از کنارشون رد بشیم  ولی وقتی یک مدتی از روش میگذره همون ماجراها خیلی پر رنگتر و زیبایر به نظر میرسند....
10 آذر 1390
1